یادداشتهای کوتاه (13): چرا ایدههای خوب شکست میخورند؟ اجرای خوب از ایدهیِ خوب مهمتر است (قسمت دوم)

همانطور که بیان شد بسیاری از ایدههای خوب در مرحله پیادهسازی از بین میروند. ایدهیِ خوب با اجرای خوب است که میتواند به یک موفقیت منجر شود. اما چرا ایدهها در میدان عمل دچار شکست میشوند. در این یادداشت میخواهم هفت یافتهی خودم را در این خصوص با شما در میان بگذارم.
1- شیفتگی نسبت به ایدهها: بسیاری از صاحبان ایده، در حقیقت خود قاتل ایدههایشان هستند. شیفتگی بیش از حد نسبت به یک ایده باعث میشود افراد، نقاط ضعف ایدههایشان را نبینند و یا چشم خود را بر آن ببندند. همچنین این شیفتگی باعث توجه نکردن به گزینههای بدیل و حتی بهتر میشود. شیفتگی نسبت به ایدهها، در میان مدیران خطرناکتر است چرا که برخلاف سطح کارشناسی، مدیران خود را بینیاز از قانع کردن دیگران میدانند و چون منابع سازمان را در اختیار دارند سریعاً نسبت به پیادهسازی ایدههای خود اقدام میکنند. یک نشانه این مدیران آن است که شنوندههای خوبی برای نظرات دیگران نیستند.
2- پیادهسازی ایدهها قبل از پختهشدن: به تجربه به این باور رسیدهام که اولین راهحلی که برای یک مسئله به ذهن انسان میرسد، بدترین راهحل است. برای رسیدن به یک ایده خوب و راهحل پخته حداقل باید 5 بار به خودمان چرا بگوییم و به آن پاسخ دهیم تا مطمئن شویم به جوانب مختلف کار فکر کردهایم و همچنین باید خودمان را جای تکتک ذینفعان گذاشته و از منظر آنها به مسئله نگاه کنیم تا راهحل ما در مرحله عمل با کمترین چالش روبرو شود. بسیاری از ایدههای خوب به دلیل عجله در پیادهسازی به نتیجه مطلوب نمیرسند. البته در سوی دیگر، به هیچ وجه نباید گرفتار تعلل و بیعملی شویم.
3- برای هر کار جدیدی یک فاز پایلوت تعریف کنید: یکی از دلایل شکست ایدههای خوب در مرحله عمل، تعریف نشدن یک فاز آزمایشی یا پایلوت است. هر برنامهای که چشمانداز بزرگی دارد ابتدا باید برای تعدادی محدودی از مخاطبان و مشتریان اجرا شود تا نواقص کار مشخص و رفع شود. اگر از همان ابتدا کار در مقیاس بزرگ شروع شود ممکن است آسیبهای جبرانناپذیری را به دنبال داشته باشد به طوری که اعتبار برنامه و مجریان آن به کلی از بین برود.
4- بیتفاوت گذشتن از کنار شکستها: افراد معمولاً دوست ندارند در مورد شکستهایشان حرف بزنند به ویژه اگر از مدیران سطح بالای سازمان باشند و نیازی به پاسخگویی به دیگران احساس نکنند. خطرناکتر از خود شکست، درس نگرفتن از آن است. اگر دلایل عدم موفقیتها مورد بررسی دقیق قرار نگیرد مشخص نمیشود که مشکل از اصل ایده بوده و یا ناشی از پیادهسازی نادرست آن بوده است.
5- هیچ کار خوب زودبازدهی وجود ندارد! بله، تعجب نکنید، کارهای خوب و اثرگذار مثل درخت گردو هستند که باید چند نسل پای آن زحمت بکشند تا به ثمر برسد و نسلهای متمادی از نتایج آن بهره ببرند و کارهای ضعیف و به اصطلاح زودبازده مثل خارش پشت دست هستند که در لحظه، حال انسان را خوب میکنند ولی چند دقیقه بعد اثری از آنها باقی نمیماند. هیچ محصولِ خوب، شرکتِ بزرگ، برندِ نامآور و اقتصاد قویای حاصل کارهای زودبازده نبوده است لذا فریب ایدههای زودبازده را نخورید.
6- از افراد باتجربه ولی ناامید مشورت نگیرید. برخی مدیران آلبوم قطوری از سمتها و مدیریتها در سازمانهای مختلف دارند ولی همهی آدرسهایی که میدهند به کوچه بنبست ختم میشود و هر ایده و راهحلی که به ذهن شما برسد آنها داستانی برای ذکر یک نمونه مشابه ناموفق دارند. مشکل از ایدهیِ شما نیست مشکل از توانمندیها آنها در ضایع کردن ایدههای خوب است. جالب اینکه اینگونه مدیرانِ بیخاصیت، بسیار محبوباند و در هر دولتی با هر دیدگاه سیاسی جایگاهی برای آنها وجود دارد!
7- به اصول پایبند بمانید. چندین برنامه خوب در حوزه علم و فناوری را دیدهام و در برخی مشارکت داشتهام که ایده اولیه خوبی داشتهاند و در سالهای اول اجرا هم خوب پیاده شدهاند اما در سالهای بعد به دلیل تغییر مدیران بالادست، افرادی مدیریت این برنامهها را به دست گرفتهاند که به اصول و استانداردهای تضمینکنندهیِ سلامت و کیفیتِ برنامه پایبند نبودهاند و تحت تاثیر لابیها از اصول کوتاه آمدهاند. لذا به تدریج از اهداف اصلی برنامه دوره شدهاند و الان جز کاریکاتوری از برنامه و ایدهیِ اولیه باقی نمانده است.
لطفا شما هم تجارب خود را در این زمینه به اشتراک بگذارید (reza_asadifard@tsi.ir).
رضا اسدیفرد- 28 مهر 1399